دوستانه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید اوقات خوشی رو در این وبلاگ براتون آرزو می کنم.

پيوندها
کویر لوت
گل سرخ
mahsa jo0o0n
asal-love68
دل دریایی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوستانه و آدرس ashkan.az.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 48454
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
اشکان

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 17:17 :: نويسنده : اشکان

 

دل خوش از آنيم که حج ميرويم
 غافل از آنيم که کج ميرويم

کعبه به ديدار خدا ميرويم  
او که همينجاست کجا ميرويم

حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست

دين که به تسبيح و سر وريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست

صبح به صبح در پي مکر و فريب
شب همه شب گر يه و امن يجيب

 
چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 1:53 :: نويسنده : اشکان

باوفا! مهر تو اندر جان ماست/ زندگی بی دوستی زندان ماست 

کم بزن آتش دل بی تاب را /یاد خوبت روز و شب مهمان ماست . . .


عاقبت از غم عشق تو دیوانه شدم / باده بر دست شدم راهی میخانه شدم

 آن قدر حسرت میخانه کشیدم که ز شوق /  به تمنای شرابت همچو پیمانه شدم . . .
گفتی مسافری و من آنقدر عاشقم که
سال هاست نماز دلم را شکسته میخوانم . . .
متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی‌ گفته میشه که
قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره
آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه . . .


ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده : اشکان

 

میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!
این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی
تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ،
قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ،
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ،
رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده

، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!


همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ،

همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

در اوج آسمان به دنبال تو ، هر جا میروی باز هم یکی هست به دنبال تو

تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام
دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 23:44 :: نويسنده : اشکان

 

خسته دل فرش سلیمان، فویل تو

گو سلیمان فویل بین از رو برو

*

خیره گردد در تو چشم آقتاب

لامپ ده وات است پیشت ماهتاب

*

ای که کارت با زغال و آتش است

ای که رویت قرمز و هامون وش است

*

می نشیند روی چشم تو زغال

بعد از آن آغاز گردد قیل و قال

*

زیر پایت کاسه ای از تنباکو

لیمو و آلبالو و سیب و هلو

*

گر نباشی جمله خاکستر شود

آنقدر سوزد که بی مادر شود

*

دیده ام من جعبه ی روی تو را

دیده ام من رنگ گیسوی تو را

*

تو لطیفی همچو برگ نسترن

خشخشی کن دیده ای افکن به من

*

هر چه مانی روی قلیان بهتر است

گوش نا محرم ز اسرارت کر است

*

جعبه ات دارد یکی مادر بزرگ

بسته جای روسری شالی بزرگ

*

خیمه ای دارد ز قصر شاه به

چهره پیر اما ز روی ماه به

*

دست او قلیان چوبی استوار

می زند موج از دو چشمانش قرار

*

قالی و پشتی فضایی مشت مشت

زیر پایش سبز سبز و دشت دشت

*

ای بزرگا ای پلنگ شیر زن

رخصتی ده تا کنم فاش این سخن

*

همچو سیمرغ است هر فویلی بسوخت

آسمان فویلی دگر بر قله دوخت

***

یک شبی سی سیم گرد هم شدند

تا که عزم قله ی سی سیم کنند

*

سیم ها از جنس های مختلف

هر یکی شمشاد قد همچون الف

*

آهنی آلمینیوم نقره طلا

سرب و قلع و چودن و روی و ریا

*

فخر ها بفروختند و ناز ها

از هنر های خود و اعجاز ها

*

شرح استحکام گفت آهن بسی

پشت او را می نخواباند کسی

*

آلمینیوم از سبک بالی بگفت

از سرور و وجد و خوشحالی بگفت

*

نقره از تیره نگشتن حرف زد

درصد خالص شدن تا مزر صد

*

از رخ زیبای خود گفتا طلا

از دو چشمان قشنگ دلربا

*

سرب و قلع از صنعت و چودن همی

روی هم از زهد خود گفتا دمی

*

ابتدای راه آسان می نمود

تا که دارد جرات و صبر و وجود

*

تا رسیدش فصل باران آن حدید

بعد چندی خورده گشت و دل برید

*

آسمان تا کار دست باد داد

آلمینیوم را به دست باد داد

*

چون خلوص نقره بودش زیر صد

در حریم صبر ره وارونه زد

*

گشت آلوده طلا خوردش فریب

برد کس او را به چشمک توی جیب

*

سرب و چودن خود به صنعت باختند

همچو قلع از خویش قالب ساختند

*

روی، بیچاره شد از دست ریا

چون که مشتش در نهایت گشت وا

***

آنکه تا آخر رسیدش فویل بود

آن که با چشمی دل ما را ربود

*

زبتدا گفتا که جنسم عاشقی است

آهن و سرب و طلا پیشم یکی است

*

گاه سختم گاه نرمم خالصم

از ریا دورم در این ره مخلصم

*

فکر من جز قله ی سی سیم نیست

جان جز پای او تقدیم نیست

*

من عمل را دوست دارم بشتر

تا سخنرانی و حرف بی اثر

*

رفت تا بر قله آمد بر قرار

با زغال و تنباکو شد هم جوار

***

چون که خواهی او گذاری روی قل

خوب چفتش کن مباش از کس خجل

*

یک کمی او را مقعر کم عزیز

یک دو سوراخی بکن با شی تیز

*

گر که شل باشد نخواهد کام داد

چون هوا خواهد کشید از زیر جام

*

باش تا خیلی نچسبد رو توتون

چون که سوزد تنباکو چسبد به اون

*

فویل آشپذ خانه کفری بیّن است

وصله ای ناچسب و بس نا همگن است

*

جا بیفتد هر چه گردد زرد تر

هر چه سوزانند گردد مرد تر

*

چون که سوراخش بشد قدر شکاف

وقت تعویض است ای سیمرغ قاف

***

بعد از این شرح از سر قلیون کنم

اشک ها ریزان و دل ها خون کنم

*

داشفنر شعر تو در هفت آسمان

نیست مانندش به جان هردومان

داشفنر


 
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : اشکان

گر که عمر ما دهد یک دم مجال

گویم از شرح دل سرخ زغال
*
گرمی خورشید پیش آن هواست
هر که بیند گوید این صدقش رواست
*
لحظه ای بنشین کنارم ای عمو
بشنو از من نکته ها را مو به مو
*
لعل گل پیش زغالت هیچ نسیت
گر بپرسی نمره اش گویم که بیست
*
جمله خاکستر دهد چون خاک زر
جمله بینا می کند هر کور و کر
*
خاک پای یار ول کن بی خود است
خاک خاکستر چشیدن در مد است
*
ابتدای کار رنگش چون شب است
شیوه ی کارش سیاهی مذهب است
*
بعد آن روی اجاقی می رود
چون که در میخانه ساقی می رود
*
کم کمک از زیر سوزان می شود
گوشه هایش بس فروزان می شود
*
این بماند نکته ای آمد به یاد
شرح این مطلب کنون باید بداد
*
در زمانی دور بودش دختری
قد و بالالیش بلند و دلبری
*
دخترک شه زاده ای خر پول بود
کشته دادن بهر او معمول بود
*
نام او بودش فورزان خوشکله
آن که وصلش بهر مردم مشکله
*
خواستگاران در پی اش هر روز و شب
هر یکی عاشق تر و در سوز و تب
*
هر کسی آمد جواب رد گرفت
نمره اش را از معلم بد گرفت
*
تا که روزی قرعه با جایی فتاد
قرعه با یاران شیدایی فتاد
*
جمع آنان بود ثالث در شمار
بچه های عاشق و مست و خمار
*
نام اول بود معمولی زغال
صاحب کارخانه و ماشین و مال
*
دومی بودش به نام جکسونی
خوش لباس و خوش سخن با هارمونی
*
سومی بودش لیموی سرخ رو
خوشکل و مشتی و شیرین چون هلو
*
هرسه با هم سو فروزان آمده
هر یکی از عشق سوزان آمده
*
چون که قصر یار آمد در پدید
چشم جز آن جای دیگر را ندید
*
پای در آمد برفتش اولی
رفت داخل دومی با معطلی
*
تا که سوم شد بگفتندش کجا
چون تو بی پولی تو را داخل نیا
*
گفت لیمو، بچه ها یاری دهید
آن دو رفتند و به خود یاری ندید
*
گفتگوی پاسبان رفت و لیمو
جمله استادند آنجا روبرو
*
گفت لیمو عاشقم دیوانه ام
گفت با این حال ها بیگانه ام
*
گفت بعدا می دهم پول تو را
گفت خوردم من هم آن گول تو را
*
گفت من از راه دوری آمدم
گفت اینجا من چه جوری آمدم؟
*
هرچه لیمو گفت راهش بسته بود
نقش غم بر قلب او بر بسته بود
*
گفت باشد خواهم اینجا ماند من
گر بروید زیر پایم هی چمن
*
پیر مردی می شد از آنجا عبور
گفت لیمو ای تو مرد با شعور
*
ای که در این شهر داری خانه ای
خواهم از تو آدرس جانا نه ای
*
اند این قصر خفن باشد کجا
خوابگاه دختر شاه شما
*
گفت گویم من فقط چیزی بده
در کف دستم زری سیمی بنه
*
گفت لیمو من فقیرم هم چو تو
گفت او پس با جهنم گم برو
*
دید گویی چاره ای دیگر نماند
لاجرم او پیر هن از تن دراند
*
گفت این را گیر و دیگر گو سخن
گو نشان از پنجره با جان من
*
پیر مردش گفت و او فرصت نداد
رفت و در پای اتاق گل بماند
*
از قضا باران گرفت آن شب چو تیر
گشت چرخ نیلگون هم رنگ قیر
*
دست دور خویش می چرخاند هی
 خسته و نالان شدش هم ساز نی
*
گفت با خود ای فروزان من ببین
سوزش سرمای این تن را بیین
*
در حریم خویش بستی راه من
حال بشنو پای در این آه من
*
عاشق شیدای در باران منم
شاخ دلگیران و غمداران منم
*
گر که باران سرد می بارد سرم
حس ندارم چون که من عاشقترم
*
پای دربت خواستی جان می دهم
پای درگاه تو ایمان می دهم
*
من اگر بی مایه ام عاشقترم
گل مرو با این سبب پیش از برم
*
شب برفت و زیر باران خواب رفت
آب رفت و آب رفت و آب رفت
*
صبح آمد آن دو نامرد شفیق
تازه افتادند یاد آن رفیق
*
مست از درگاه بیرون آمدند
با دل پر رنج و پر خون آمدند
*
هر دو را رد کرده بودش آن نگار
گفت با من نیست وصلت با دو خار
*
آن دو گشتی در کنارا آمده
بهر یار خویش حالا آمده
*
ناگهان دیدند کس بر روی خاک
روی نورانی و صورت پاک پاک
*
همچنان خواند نگار خویش را
می کند هی جمله کار خویش را
*
پیر هن بر تن نبودش سوز بود
روی او روشن به سان روز بود
*
یک نظر با آن دو کرد و رو گرفت
آن دو با حالش شدند اندر شگفت
*
گفت از من دور شید ای بد سران
تا بمانید از کنارم در امان
*
من فروزانم کنون چون یار خود
من چه سوزانم بر دلدار خود
*
آن دو رفتند و همانجا او نشست
تا که کم کم جان او از هم گسست
*
خاک او را باد بردش سوی یار
تا که آمد پیش دلدارش قرار
*
بر سر زلف نگارش می نشست
جمله در وصل اش نشست و مست مست
*
پس فقط لیمو بزن روی اجاق
طبق آن راهی که آمد در سیاق
*
بعد از آن کم کم فروزان می شود
همچو نی از سوز نالان می شود
*
بعد، آن را گیر با یک انبری
یا که سیخ تا شو یا گاز انبری
*
در زغال گردان بنه با احترام
بعد چرخانش به سان چرخ بام
*
حلقه ی دام است این چرخیدنش
می نوازد چشم را با دیدنش
*
چون رسد پایان بگیرد گر چنان
وصل گرداند نهان را در عیان
*
بعد آن گویم ز فویل  و تنباکو
باقی این قصه بشنو ای عمو
*
داشفنر را دوستان یاری دهید
بشنوید این درد و دلداری  دهید

 
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : اشکان

 

 بشنو از قلیان حکایت می کند
از خماری ها شکایت می کند
*
نامه ام با نام قل آغاز کن
ای تو دل در دود او پرواز کن
*
خسته ام از زخم های روزگار
می نشینم پای قلیون بر قرار
*
ای زغالت چون دلم آتش به سر
ای پک اول ز تو بس کار گر
*
 این کلاه نقره ی فویل تو چیست؟
چاق گردان دم گرم تو کیست؟
*
ای فدای آن خم باریک تو
مست توی لوله ی تاریک تو
*
ای که پیچ و تاب دارد لوله ات
حلقه ی مشتی بیارد لوله ات
*
ای که کامت خوش گوارا تر ز قند
ای شلنگت بند پای در کمند
*
عکس روی ناصرالدین طرح تو
بس طرب خیزد ز کار شرح تو
*
 وه چه موزون است پای جام تو
وه چه سنگین است های کام تو
*
طعم تنباکوت به از لعل یار
طالبی و قهوه و سیب و انار
*
وقت گرما یخ کند نعنای تو
تا گلو سوزد ز هر یک های تو
*
بین یاران و رخ ماه حبیب
بهتر آن بارش کنی طعم دو سیب
*
گر که سنگین کاری و سنگین مرام
نسکافه با قهوه ی مشکین به کام
*
گر که عاشق پیشه ای از بهر یار
کن تو پس خود توت فرنگی را به بار
*
گر که خواهی آن نسوزاند گلو
پس بیا و بار کن طعم هلو
*
چایی و یک کاسه قند قالبی
در کنار دود طعم طالبی
*
سوسک گردد پیش قد تو نگار
طعم آلو آلبالو کاهو خیار
*
این چه گفتم ذره ای از بحر بود
داشفنر این ها به یک شب می سرود
 
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 23:15 :: نويسنده : اشکان

 

قلیان ز لب تو بهره ور می‌گردد   نی در دهن تو نیشکر می‌گردد
بر گرد رخ تو دود تنباکو نیست   ابریست که بر گرد قمر می‌گردد

 

قلیان که بر دست چو گل جای نمود   هر دو بر او شمع نهد سر به سجود
گلزار دماغ شعله آشامان را   سرچشمه آتش است و فواره دود
من و صد آه و افغان و، نی صد بوسه بر لعلش   هزاران پیچ و تابم داد از این قلیان کشیدنها

 

                           عمریست کشیدم من دوسیب در قهوه خانه | طعم خوش تر من ندیدم در زمانه


                       ای که لیمو میکشی در قهوه خانه | عمر خود کردی تباه تو بی بهانه


                            طعم خود را کن عوض ای یار قیلفا | تا که آزادت کنند در هر دو دنیا


                         بهترین طعم ها باشد هلو | گوایا می میخوری اندر سبو


                             قل قل قلیان چرا خاموش شد | ما به آن موسیقی عادت داشتیم

                       قهوه خانه بود جولان گاه ما | چون به دیزی هم ارادت داشتیم

 

 
سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : اشکان

آغاز با خدا

پایان بی خدا

پیدا نمی کند

سیگار زندگی

در زیر پای مرگ

فانی نمی شود

در زندگی سقوط

راحت تر از صعود

انجام می شود

در برکه سیاه

نیلوفر سفید

لبخند می زند

جراحی دماغ

پر مشتری تر از

جراحی دل است

در چشمھای تو

دریای بیکران

در گل نشسته است

از این ھمه گناه

تنھا به عاشقی

اقرار می کنم

یک تک درخت پیر

با جابجا شدن

خشکیده می شود

یک کاج بی خبر

باضربه تبر

بیدار می شود

در دست بی خبر

ھرگز کسی خبر

پیدا نمی کند

با این ھمه خدا

دنیای بی خدا

باور نکردنی است

از ناخدا شدن

تا با خدا شدن

بسیار فاصله است

ھر شک به ابتدا

با شک به انتھا

ھمراه می شود

تغییر سرنوشت

از حدس سرنوشت

ھمواره بھتر است

در لحظه ی کمال

سرتاسر جھان

بی نقص و کامل است

خوشبختی از قضا

با بخشش و عطا

تکثیر می شود

با صد ورق دروغ

تاریخ آدمی

ناقص نمی شود

بی ساغر سکوت

انسان به معرفت

نایل نمی شود

در دفتر حیات

زیباترین رموز

در بخش خلقت است

بی رنج اشتباه

انسان به اکتشاف

ھرگز نمی رسد

در پازل جھان

یک قطعه ی بزرگ

ھمواره غایب است

در پیش روی شمع

ھر تکه آینه

یک شمع روشن است

تدبیر غربیان

با عشق شرقیان

ترکیب می شود

ھر شعر تازه ای

با حرف تازه ای

آغاز گشته است

یک ھسته ی درخت

در ظرف کوچکی

بالغ نمی شود

پنھان ترین درون

با دیده ی خرد

شفاف و روشن است

در شھر زندگی

اصل ھمیشگی

اصل تفاوت است

در شھر بی صدا

افکار ھر کسی

مانند دیگری ست

با خواب یک شبان

دارایی دھی

بر باد می رود

در درگه خدا

تاخیر در امور

ھرگز نبوده است

با قھر آفتاب

سیاره ی زمین

پوشیده از یخ است

ھر گز سمندری

در آتش درون

جولان نمی دھد

از اولین اذان

تا آخرین نماز

یک عمر فاصله ست

ھر اشک آسمان

در جستجوی گل

از دیده جاری است

در اوج آسمان

آرامش بزرگ

ھمواره حاکم است

در قله ھای سخت

انسان به آسمان

نزدیک می شود

در جبهه ی جھان

انسان بی طرف

پیدا نمی شود

سرکش ترین قلل

از فتح آدمی

ھمواره عاجزند

با اختراع پول

خوشبختی بشر

دشوار گشته است

زیبایی سکوت

بی انتھاتر از

زیبایی صداست

ھر ناخدای خوب

در پیچ و تاب موج

ورزیده گشته است

ھر کسب نعمتی

با حذف نعمتی

آغاز می شود

در قلب ھر بشر

رازی برای کشف

ھمواره بوده است

یک جام پر ترک

از وحشت شکست

خالی نمی شود

با اینھمه قیود

انسان واقعی

آزاده و رھاست

یک قفل صد کلید

از قفل بی کلید

ھمواره بدتر ست

گلھای باغ فرش

در زیر پای ما

پر پر نمی شوند

ھر جام تشنه ای

در وادی سراب

از تشنگی پر است

اندیشه ھای سست

دائم به گرد خویش

دیوار می کشند

الگوی فربه تر

انسان فربه تر

ایجاد می کند

یک ساعت خراب

روزی دو مرتبه

اھل صداقت است

یک خانه ی یخی

در پرتو چراغ

ویرانه می شود

با قدرت نگاه

انسان ز پله ھا

بالا نمی رود

در شھر عاشقان

عاشق تر از خدا

پیدا نمی شود

ھر عصر تازه ای

با دید تازه ای

آغاز می شود

بی فتح روح خویش

ھرگز به فتح غیر

قادر نمی شویم

یک چتر کاغذی

با بارش بھار

نابود می شود

دیوار خانه ھا

ما را به پنجره

محتاج کرده است

از دامن زمین

چیزی به آسمان

نازل نمی شود

در جھان خلقت

ساحل خوشبختی

بین دو بدبختی ست

بی حق انتخاب

زیباترین بھشت

قعر جھنم است

در شھر زندگی

تابوت و مھد ما

با ھم برادرند

بی باور طلوع

افسانھ ی غروب

زیبا نمی شود

بی شمع انتقاد

افکار مردمان

روشن نمی شود

ھر درس زندگی

بی درک مطلبش

تکرار می شود

در کوه زندگی

در کوله بار ما

تنھا اراده است

در راه نادرست

برگشتن درست

اوج شھامت است

لبخند مردگان

از اخم زندگان

بسیار بھتر است

دنیای عاشقان

با جذر و مد عشق

ویران نمی شود

دنیای بی ثبات

با خنده ھای ما

تحقیر می شود

ھر پیر با چراغ

از کودک درون

شعله گرفته است

ھر سنگ خاره ای

با اھرم زمان

از جای می جھد

زیباترین بنا

با سیل کوچکی

نابود می شود

ارابھ ھای عشق

از وادی جنون

باید گذر کنند

در قلب عاشقان

یک غایب بزرگ

ھمواره حاضر است

این خیل مردگان

با نعره ی کلنگ

از جا نمی جھند

یک کشتی بزرگ

با زخم کوچکی

نابود می شود

ننگین ترین شکست

با غفلتی حقیر

آغاز گشتھ است

یک نخل ریشه دار

با غارت خزان

زخمی نمی شود

رسواترین سکوت

ھرگز به اشتباه

صحبت نمی کند

بر کج ترین سطوح

با خط مستقیم

بتوان خدا کشید

یک قلب بی ریا

از مسجد خدا

ھمواره برتر است

در شھر زندگی

قانون نقره ای

قانون باور است

قلب سخن پذیر

از قول دلپذیر

آکنده می شود

در شھر دشنھ ھا

آرامش عمیق

حاکم نمی شود

ھرگز کبوتری

از لوله ی تفنگ

خارج نگشته است

یک پیچک ضعیف

بی تیرکی قوی

بالا نمی رود

این فرصت بقا

از فرصت فنا

بسیار کمتر است

با غرش تفنگ

انسان به برتری

ھرگز نمی رسد

در شھر زندگی

بی جستجوی خویش

پیدا نمی شویم

بی خنده ی چراغ

بیداری بشر

باور نکردنی ست

تندیس ماسه ای

در پیش روی باد

ویرانه می شود

از کوج یک شبح

ردی به یادگار

ھرگز نمانده است

پایان عاشقی

ما را به انقراض

نزدیک می کند

زندان زندگی

با مرگ متھم

ھمراه می شود

بی مرگ کرم توت

دیبای خوش نگار

حاصل نمی شود

از سرزمین عشق

ھرگز مسافری

ھجرت نکرده است

ھر سنگ کوچکی

در برف روزگار

بھمن نمی شود

 
دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : اشکان

عشق يعني مستي و ديوانگي

عشق يعني با جهان بيگانگي

عشق يعني شب نخفتن تا سحر

عشق يعني سجده ها با چشم تر

عشق يعني سر به دار آويختن

عشق يعني اشک حسرت ريختن

عشق يعني در جهان رسوا شدن

عشق يعني مست و بي پروا شدن

عشق يعني سوختن يا ساختن

عشق يعني زندگي را باختن

عشق يعني انتظار و انتظار

عشق يعني هرچه بيني عکس يار

عشق يعني ديده بر در دوختن

 
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : اشکان

 
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : اشکان

 

 

تو که نگاھت نجیب ترین است

اگر ذره ای از دلت یاد من کرد بیا بھ این نشانی

شھر گمشده

آخرین جاده ی تنھایی

بن بست احساس

نرسیده بھ یک دوراھی

یکی از تاریکی و یکی از نور

کلبھ ای ھست زرد و متروک

معلق در رویای سبز

روزنھ ای دارد باز رو بھ دریایی متلاطم از امواج ابھام

کمی آن طرف تر از اینجا غروب آخرین طلوع ماست

گوش کن صدای مرا

از امواج بی کران می آید

آھستھ می گویم تا دریا حسادت نکند

"دوستت دارم ھمراه ھمیشگی من"