مثنوی قلیون 2
دوستانه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید اوقات خوشی رو در این وبلاگ براتون آرزو می کنم.

پيوندها
کویر لوت
گل سرخ
mahsa jo0o0n
asal-love68
دل دریایی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوستانه و آدرس ashkan.az.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 131
بازدید کل : 48519
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 35
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
اشکان

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 23:38 :: نويسنده : اشکان

گر که عمر ما دهد یک دم مجال

گویم از شرح دل سرخ زغال
*
گرمی خورشید پیش آن هواست
هر که بیند گوید این صدقش رواست
*
لحظه ای بنشین کنارم ای عمو
بشنو از من نکته ها را مو به مو
*
لعل گل پیش زغالت هیچ نسیت
گر بپرسی نمره اش گویم که بیست
*
جمله خاکستر دهد چون خاک زر
جمله بینا می کند هر کور و کر
*
خاک پای یار ول کن بی خود است
خاک خاکستر چشیدن در مد است
*
ابتدای کار رنگش چون شب است
شیوه ی کارش سیاهی مذهب است
*
بعد آن روی اجاقی می رود
چون که در میخانه ساقی می رود
*
کم کمک از زیر سوزان می شود
گوشه هایش بس فروزان می شود
*
این بماند نکته ای آمد به یاد
شرح این مطلب کنون باید بداد
*
در زمانی دور بودش دختری
قد و بالالیش بلند و دلبری
*
دخترک شه زاده ای خر پول بود
کشته دادن بهر او معمول بود
*
نام او بودش فورزان خوشکله
آن که وصلش بهر مردم مشکله
*
خواستگاران در پی اش هر روز و شب
هر یکی عاشق تر و در سوز و تب
*
هر کسی آمد جواب رد گرفت
نمره اش را از معلم بد گرفت
*
تا که روزی قرعه با جایی فتاد
قرعه با یاران شیدایی فتاد
*
جمع آنان بود ثالث در شمار
بچه های عاشق و مست و خمار
*
نام اول بود معمولی زغال
صاحب کارخانه و ماشین و مال
*
دومی بودش به نام جکسونی
خوش لباس و خوش سخن با هارمونی
*
سومی بودش لیموی سرخ رو
خوشکل و مشتی و شیرین چون هلو
*
هرسه با هم سو فروزان آمده
هر یکی از عشق سوزان آمده
*
چون که قصر یار آمد در پدید
چشم جز آن جای دیگر را ندید
*
پای در آمد برفتش اولی
رفت داخل دومی با معطلی
*
تا که سوم شد بگفتندش کجا
چون تو بی پولی تو را داخل نیا
*
گفت لیمو، بچه ها یاری دهید
آن دو رفتند و به خود یاری ندید
*
گفتگوی پاسبان رفت و لیمو
جمله استادند آنجا روبرو
*
گفت لیمو عاشقم دیوانه ام
گفت با این حال ها بیگانه ام
*
گفت بعدا می دهم پول تو را
گفت خوردم من هم آن گول تو را
*
گفت من از راه دوری آمدم
گفت اینجا من چه جوری آمدم؟
*
هرچه لیمو گفت راهش بسته بود
نقش غم بر قلب او بر بسته بود
*
گفت باشد خواهم اینجا ماند من
گر بروید زیر پایم هی چمن
*
پیر مردی می شد از آنجا عبور
گفت لیمو ای تو مرد با شعور
*
ای که در این شهر داری خانه ای
خواهم از تو آدرس جانا نه ای
*
اند این قصر خفن باشد کجا
خوابگاه دختر شاه شما
*
گفت گویم من فقط چیزی بده
در کف دستم زری سیمی بنه
*
گفت لیمو من فقیرم هم چو تو
گفت او پس با جهنم گم برو
*
دید گویی چاره ای دیگر نماند
لاجرم او پیر هن از تن دراند
*
گفت این را گیر و دیگر گو سخن
گو نشان از پنجره با جان من
*
پیر مردش گفت و او فرصت نداد
رفت و در پای اتاق گل بماند
*
از قضا باران گرفت آن شب چو تیر
گشت چرخ نیلگون هم رنگ قیر
*
دست دور خویش می چرخاند هی
 خسته و نالان شدش هم ساز نی
*
گفت با خود ای فروزان من ببین
سوزش سرمای این تن را بیین
*
در حریم خویش بستی راه من
حال بشنو پای در این آه من
*
عاشق شیدای در باران منم
شاخ دلگیران و غمداران منم
*
گر که باران سرد می بارد سرم
حس ندارم چون که من عاشقترم
*
پای دربت خواستی جان می دهم
پای درگاه تو ایمان می دهم
*
من اگر بی مایه ام عاشقترم
گل مرو با این سبب پیش از برم
*
شب برفت و زیر باران خواب رفت
آب رفت و آب رفت و آب رفت
*
صبح آمد آن دو نامرد شفیق
تازه افتادند یاد آن رفیق
*
مست از درگاه بیرون آمدند
با دل پر رنج و پر خون آمدند
*
هر دو را رد کرده بودش آن نگار
گفت با من نیست وصلت با دو خار
*
آن دو گشتی در کنارا آمده
بهر یار خویش حالا آمده
*
ناگهان دیدند کس بر روی خاک
روی نورانی و صورت پاک پاک
*
همچنان خواند نگار خویش را
می کند هی جمله کار خویش را
*
پیر هن بر تن نبودش سوز بود
روی او روشن به سان روز بود
*
یک نظر با آن دو کرد و رو گرفت
آن دو با حالش شدند اندر شگفت
*
گفت از من دور شید ای بد سران
تا بمانید از کنارم در امان
*
من فروزانم کنون چون یار خود
من چه سوزانم بر دلدار خود
*
آن دو رفتند و همانجا او نشست
تا که کم کم جان او از هم گسست
*
خاک او را باد بردش سوی یار
تا که آمد پیش دلدارش قرار
*
بر سر زلف نگارش می نشست
جمله در وصل اش نشست و مست مست
*
پس فقط لیمو بزن روی اجاق
طبق آن راهی که آمد در سیاق
*
بعد از آن کم کم فروزان می شود
همچو نی از سوز نالان می شود
*
بعد، آن را گیر با یک انبری
یا که سیخ تا شو یا گاز انبری
*
در زغال گردان بنه با احترام
بعد چرخانش به سان چرخ بام
*
حلقه ی دام است این چرخیدنش
می نوازد چشم را با دیدنش
*
چون رسد پایان بگیرد گر چنان
وصل گرداند نهان را در عیان
*
بعد آن گویم ز فویل  و تنباکو
باقی این قصه بشنو ای عمو
*
داشفنر را دوستان یاری دهید
بشنوید این درد و دلداری  دهید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: